جدول جو
جدول جو

معنی پیش نشین - جستجوی لغت در جدول جو

پیش نشین
آنکه پیش کسی بنشیند، کسی که نزدیک چیزی یا جایی بنشیند، پازاچ
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
فرهنگ فارسی عمید
پیش نشین
(اَ عَدد)
که پیش نشیند، آنکه در صدر جلوس کند:
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی.
خاقانی.
، آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد، و در پیش کسی یا چیزی نشیند:
پروانه که نور شمع افروخت
چون پیش نشین شمع شد سوخت.
نظامی.
، (در زایمان) دایه. پازاج. (جهانگیری). ماما. قابله. مام ناف. ماماچه که هنگام زادن زنان حامله را در پیش نشیند و اعانت کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیش نشین
آنکه در صدر جلوس کند: پیشگاه ستم عالم را داور پیش نشین بایستی. (خاقانی)، آنکه در پیش کسی یا چیزی نشیند آنکه در برابر و نزدیک جا گیرد: پروانه که نور شمع افروخت چون پیش نشین شمع شدن سوخت. (نظامی)، زنی که هنگام زادن زن حامله در پیش وی نشیند و او را یاری کند قابله ماما مام ناف
فرهنگ لغت هوشیار
پیش نشین
((نِ))
کسی که در بالای مجلس نشیند
تصویری از پیش نشین
تصویر پیش نشین
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش ترین
تصویر پیش ترین
جلوترین، پیش از همه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
ویژگی کسی که از هر جا خوشش بیاید در آنجا اقامت می کند یا می نشیند، ویژگی کارگر کشاورزی که زمین و خانه ندارد، آفتاب نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
کسی یا چیزی را به سوی خود کشیدن، مطلب یا سخنی را به میان آوردن، پیشکش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
نامه ای که بنویسند و پس از حک و اصلاح پاک نویس کنند، مینوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
بسوی خود کشیدن. نزدیک آوردن. بخود نزدیک کردن. مقابل پس زدن: با دست پس میزد و با پا پیش میکشید. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، مطرح کردن. عنوان کردن چنانکه مطلبی یا سخنی را، بزیر افکندن چنانکه سر را، برافراختن و آخته داشتن چنانکه سر را:
سران سپه سر کشیدند پیش
که ریزیم در پای تو خون خویش.
نظامی.
، ریشخند کردن. استهزاء کردن. (مجموعۀ مترادفات ص 38) ، پیش بردن. تقدیم کردن. پیش آوردن. پیشکش کردن:
ولیکن بشرطی که از ملک خویش
کشی هفت ساله مرا دخل پیش.
نظامی.
به اندازۀ دسترسهای خویش
کشیدند بسیار گنجینه پیش.
نظامی.
که چون من کشم دخل یکساله پیش
شهم برنینگیزد از جای خویش.
نظامی.
نیم جانی که هست پیش کشم
چون بدست من اینقدر باشد.
نبود لایق نثار ولی
کار درویش ما حضر باشد.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
پیش گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مقابل پاک نویس. مینوت. مسوده. سواد. مقابل بیاض، (اصطلاح اداری) قطعه کاغذی خاص نوشتن مسوده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آنجا که ایل منزل کند. آنجا که مسکن طوایف و اقوام چادرنشین باشد
لغت نامه دهخدا
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
حضور حریفان بس خوش نشین
به تخصیص صدر اخص صدر دین.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2).
من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم
چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم.
ظهوری (از آنندراج).
تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار
نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را.
صائب (از آنندراج).
صراحی بود کودک خوش نشین
ندارد چسان گریه در آستین.
ملاطغرا (از آنندراج).
، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین).
- امثال:
اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نشین
تصویر پس نشین
آنکه در عقب نشیند، ردیف (سواری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
مطلب یا سخنی را بمیان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
مینوت، مسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بر پیل نشیند کسی که مرکب وی فیل باشد: ملک شیر دلش پیلتن پیل نشین بوسعید بن ابوالقاسم بن ناصردین. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش نشین
تصویر خوش نشین
((~. نِ))
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش کشیدن
تصویر پیش کشیدن
((کِ دَ))
مطرح کردن، عنوان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نویس
تصویر پیش نویس
((نِ))
نوشته ای که هنوز پاک نویس نشده و پس از حک و اصلاح، پاک نویس می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
با احتیاط، دوراندیش
فرهنگ فارسی معین
چرک نویس، سواد، مسوده
متضاد: بیاض، پاکنویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
Clairvoyant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حاشیه نشین، مهاجران فقیر که با انجام کارهای سخت و سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی
همیشه همراه، یار و یاور
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش ترین
فرهنگ گویش مازندرانی
کولی چادرنشین، کسی که به دلخواه هر جا اقامت نماید، خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوکشیدن، به نزدیک خود آوردن، بازخواست، حساب و کتاب
فرهنگ گویش مازندرانی